توضیح سؤال :
عبد الرحمن سلیمی مینویسد :
اگر حضرت على نسبت به عمر سوء نیتى مىداشت یا قلباً از او ناراضى بود و او را غاصب حق خود مىدانست ، همواره منتظر فرصتى براى اعاده حق خود مىشد و براى غاصب حق خود از این فرصت طلایى استفاده مىکرد آنجا که حضرت عمر از سیدنا على مشاورهاى در مورد رفتن خود براى جنگ با ایرانیان خواست او را راهنمائى مىکرد که شخصاً به میدان نبرد برود و در آنجا کشته شود و زمینه براى خلافت وى فراهم آید ؛ اما مىبینیم که چگونه با دل سوزى و صمیمیت فوق العاده در راستاى خیرخواهى عمر و سایر مسلمین مىکوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته و حقا که چنین پیشنهادى جز از قلب پاک و بىغرض و از مردى بلند همّت و آیندهنگر صادر نمىشود. حقا که على چنین بود و این عمل از آزادهاى چون او شگفتآور نیست . خداوند او را از سوى اسلام و مسلمین شایستهترین پاداشها را که به دوستان مخلص خود مىدهد عنایت فرماید.
اگر سیدنا على مخالف حکومت خلفا مىبود وزیر و همکار آنها نمىگردید. در کتاب تاریخ ابن اثیر ج 3، ص 55، نقل شده که حضرت على بهترین مشاور و خیرخواه سیدنا عمر و قاضى توانا و حکیمى براى مسائل پیچیده بود.
حتى از سیدنا عمر نقل شده که گفت: «لولا على لهلک عمر» اگر على نبود، عمر به هلاکت مىرسید.
خلافت و انتخاب ، عبدالرحمن سلیمی ، ذیل پاسخ چهارم و پانزدهم از بحث واقعهی غدیر خم .
نقد و بررسی :
مشورت وراهنمائیهای دل سوزانه :
تمام آن چه که از آن با عنوان همکاری امیر مؤمنان علیه السلام با خلفا یاد میشود به سه دسته تقسیم می شود:
1 . مشورت در امور قضائی ؛
2 . مشورت در امور دفاعی و جنگی ؛
3 . مشورت در مسائل علمی و حلّ مشکلات اعتقادی .
نقش امیر المؤمنین در این موارد حد اکثر به اندازه پاسخ به درخواست ارشاد وراهنمائی طرف مقابل است که وظیفه هر مسلمانی است . حتی اگر طرف مشورت غیر مسلمان باشد ، باز هم وظیفه دارد که با نهایت امانتداری وی را راهنمایی کند ؛ چه رسد به این که اگر مسأله حفظ اساس اسلام و دین خدا در میان باشد .
مرحوم سید مرتضی در این باره میفرماید :
فأما استدلاله على رضاه بما ادعاه من إظهار المعاونة والمعاضدة ، وأنه أشار علیه بقتال أهل الردة فإنه ادعاء معاونة ومعاضدة على سبیل الجملة لا نعرفها ، ولو ذکر تفصیله لتکلمنا علیه ، فإن أشار بذلک إلى ما کان یمدهم به من الفتیا فی الأحکام ، فذلک واجب علیه فی کل حال ، ولکل مستفت فلا یدل إظهار الحق والتنبیه على الصواب فی الأحکام لا على معاونة ولا معاضدة ، وإن أشار إلى ما کان منه علیه السلام فی وقت من الأوقات من الدفع عن المدینة فذلک أیضا واجب على کل مسلم وکیف لا یدفع عن حریمه وحریم المسلمین ، فأی دلالة فی ذلک على ما یرجع إلى الإمامة .
فأما المشورة علیه بقتال أهل الردة فما علمنا أنها کانت منه ، وقد کان یجب علیه أن یصحح ذلک ، ثم لو کانت لم تدل على ما ظنه لأن قتالهم واجب على المسلمین کافة والمشورة به صحیحة .
ادعای شما مبنی بر کمک و همکاری علی علیه السلام با خلیفه، مانند راهنمائی ابوبکر بر جنگیدن با اهل ردّه، صرف ادعا است واگر تفصیل آن بیان می شد بهتر می توانستیم پاسخ دهیم، واگر مقصود ارشاد در احکام الهی باشد این امر بر عالم به مسائل دین واجب است وباید وظیفه درست را بیان کند، از این مطلب نمی توانید همکاری با آنان را استفاده کنید، واگر مقصود شما مشاوره با علی علیه السلام در دفاع از مردم مدینه وجان وناموس مردم است این هم نیز واجب است چون علاوه بردفاع از حریم مردم، از جان خودش نیز دفاع کرده است واین مسائل ربطی به تایید خلافت وامامت آنان ندارد.
واما مشورت ابوبکر با علی علیه السلام در جنگ با اهل ردّه را قبول نداریم و یا لا اقل برای ما روشن نیست، وباید این موضوع روشن شود، واگر دلالت بر مقصود شما نداشته باشد، اصل مشورت وراهنمائی درست است، چون جنگ با گروههایی مانند اهل ردّه بر تمام مسلمانان واجب است.
الشافی فی الامامة ، الشریف المرتضى (متوفای436 هـ) ، ج 3 ص 251 ،
حفظ دین ، بزرگترین وظیفه امیر مؤمنان علیه السلام:
در بین وظائف و شؤونات امام و پیشوای منصوب و برگزیده از جانب خداوند، حفظ شریعت ونگاهبانی از حوزه دین از مهمترین وظایف او است که اگر احساس کند، اصل و اساس دین در خطر است ، به هر صورت ممکن باید از آن جلوگیری کند .
البته این مسؤولیت با در نظر گرفتن شرائط زمانی ومکانی متفاوت است و باید متناسب با آن شرائط تصمیم نهائی را بگیرد، که گاهی اوقات این مهم با تحمل وبردباری و صبر کردن در برابر مصائب و سکوت در برابر حقوق غصب شده به دست می آید و گاهی هم نیازمند رویارویی و دخالت مستقیم و برخورد قاطع خواهد بود.
ابن حجر هیثمی به نقل از رسول خدا مینویسد :
فی کل خلف من أمتی عدول من أهل بیتی ینفون عن هذا الدین تحریف الضالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین ألا وإن أئمتکم وفدکم إلى الله عز وجل فانظروا من توفدون .
در هر قرنی افراد عادلی از اهل بیت من در بین امتم خواهند بود که تحریف گمراهان ونسبتهای ناروا وباطل و تاویلهای نادانان را از دین پاک ودور می کنند، آگاه باشید! پیشوایان شما فرستادگان شما نزد خداوند می باشند، پس بنگرید که چه کسانی را می فرستید.
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ابن حجر الهیثمی (متوفای973هـ) ، ج 2 ، ص 441 .
امیر مؤمنان علیه السلام اگر چه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا صلی الله علیه وآله بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را غصب کردند ؛ ولی این موضوع دلیل نمیشود که به دیگر وظایف خود عمل نکند ؛ زیرا گاهی تدبیرها و تصمیمگیریهای غلط خلفا سبب میشد ، اساس اسلام به خطر بیفتد ؛ در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانم کاریها شود ؛ مثلاً در قضیه جنگ نهاوند ، پادشاه ایرانیان لشکر عظیمی را برای نابودی اسلام فراهم کرده بود و اگر تدبیر امیر مؤمنان علیه السلام نبود ، نه تنها لشکر عمر که به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بین میرفت .
در چنین موقعیتی امیر المؤمنین علیه السلام وظیفه دارد که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند ؛ چون وظیفه او همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است .
در داستان شوری می فرماید :
بَایَعَ النَّاسُ لأبِی بَکْرٍ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ ، ثُمَّ بَایَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ کُفَّارَاً یَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّیْفِ .
مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که به خدا سوگند من از او سزاوار تر وشایسته تر بودم، ولی از ترس باز گشت و گرایش مردم به دوران کفر وجاهلّیت وکشیده شدن شمشیرها برای زدن گردن یکدیگر، سکوت کردم وشنیدم ومخالفت نکردم، سپس با عمر بیعت کردند، در حالی که از او سزاوارتر وشایسته تر بودم، ولی باز هم شنیدم وکوتاه آمدم تا به کفر وبرادر کشی باز نگردند.
جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر) ، السیوطی (متوفای911هـ) ج 12 ص 54
تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل : ج 42 ، ص 434 .
در حقیت امیر مؤمنان علیه السلام بین ارتداد مردم و بازگشت به رسوم جاهلی و میان صبر و شکیبائی در برابر ظلمها و همکاری با خلفا ، یکی را باید انتخاب میکرد که طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه وآله ، گذشتن از حق غصب شده خود و همکاری با خلفا را ترجیح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نیفتد ، ولذا در روایتی میفرماید :
إِنَّ هَؤُلَاءِ خَیَّرُونَّا أَنْ یَظْلِمُونِی حَقِّی وَ أُبَایِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّی وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا .
این قوم تصمیم گرفتند تا حقم را غصب کنند وبا آنان بیعت نمایم ، گروهی سرپیچی کرده و از دین دور شدند ، پس ظلم بر حق خویش را بر گزیدم اگر چه آنان هر چه خواستند انجام دادند .
بحارالأنوار :ج28 ، ص393 .
دفاع از مظلوم ، وظیفه امام بود :
دخالتهای امیر مؤمنان علیه السلام در امور قضائی در مواردی بود که عدم آگاهی خلفا به پیش پا افتاده ترین احکام اسلامی سبب میشد که حقی از بیچاره ای ضایع و به مظلومی از مسلمانان ظلم شود . در حقیقت آنها پناهی جز امیر المؤمنین علیه السلام نداشتند و اگر امام دخالت و از حق آنان دفاع نمیکرد ، به یقین راهی برای استیفای حقوقشان نمی یافتند.
آن حضرت در خطبه شقشقیه ، یکی از دلائل قبول حکومت را بعد از کشته شدن عثمان ، عهد و پیمانی میداند که خداوند از علما برای دفع ظلم از بیچارگان گرفته است :
أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ ...
سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید ، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود ، و یاران حجّت را بر من تمام نمىکردند ، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند ، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته ، رهایش مىساختم ، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مىکردم ، آنگاه مىدیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغالهاى بى ارزشتر است .
برای روشن تر شدن مطلب فقط به یک مورد از دخالتهای امام در امور قضائی اشاره میکنیم :
حدثنا عُثْمَانُ بن أبی شَیْبَةَ ثنا جَرِیرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبی ظَبْیَانَ عن بن عَبَّاسٍ قال أُتِیَ عُمَرُ بِمَجْنُونَةٍ قد زَنَتْ فَاسْتَشَارَ فیها أُنَاسًا فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ فمر بها على عَلِیِّ بن أبی طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ علیه فقال ما شَأْنُ هذه قالوا مَجْنُونَةُ بَنِی فُلَانٍ زَنَتْ فَأَمَرَ بها عُمَرُ أَنْ تُرْجَمَ قال فقال ارْجِعُوا بها ثُمَّ أَتَاهُ فقال یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ قد رُفِعَ عن ثَلَاثَةٍ عن الْمَجْنُونِ حتى یَبْرَأَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى یَسْتَیْقِظَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتى یَعْقِلَ قال بَلَى قال فما بَالُ هذه تُرْجَمُ قال لَا شَیْءَ قال فَأَرْسِلْهَا قال فَأَرْسَلَهَا قال فَجَعَلَ یُکَبِّرُ .
ابن عباس می گوید : زن دیوانه ای را که زنا کرده بود نزد عمر آوردند ، با عده ای مشورت کرد و سپس دستور داد سنگسارش کنند . هنگامی که او را برای اجرای حدّ می بردند ، از کنار علی علیه السلام عبور کردند ، فرمود : این زن چه کار کرده است ؟ گفتند : دیوانه ای است از فلان قبیله که زنا کرده است وعمر دستور به رجم وی داده است . فرمود : او را بر گردانید ، سپس نزد عمر آمد و فرمود : مگر نمی دانی از سه نفر تکلیف بر داشته شده است : 1. دیوانه تا زمانی که عاقل شود ؛ 2. انسان خوابیده تا بیدار شود ؛ 3. بچّه تا به سن بلوغ به رسد. عمر گفت : آری ، شنیده ام ، فرمود : پس این زن را رها کن ، عمر او را آزاد کرد و شروع به تکبیر گفتن نمود . سنن أبی داود : ج 4 ، ص 140 ، ح 4399.
جالب است که بخاری نیز همین روایت را نقل کرده است ؛ اما همانند همیشه صدر و ذیل آن را حذف و فقط این قسمت را آورده است :
وقال عَلِیٌّ لِعُمَرَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عن الْمَجْنُونِ حتى یُفِیقَ وَعَنْ الصَّبِیِّ حتى یُدْرِکَ وَعَنْ النَّائِمِ حتى یَسْتَیْقِظَ .صحیح البخاری : ج 6 ، ص 2499.
و ابن عبد البر با سند صحیح مینویسد :
یحیى بن سعید عن سعید بن المسیب قال کان عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس لها أبو الحسن وقال فى المجنونة التى أمر برجمها وفى التى وضعت لستة أشهر فأراد عمر رجمها فقال له على إن الله تعالى یقول وحمله وفصاله ثلاثون شهرا الحدیث وقال له إن الله رفع القلم عن المجنون الحدیث فکان عمر یقول لولا على لهلک عمر .
عمر بارها به خدا پناه می برد از این که مشکلی علمی برایش پیش آید وعلی علیه السلام نباشد ، یکی از این موارد زن دیوانه ای بود که دستور رجم وی را صادر کرده بود و یکی هم زنی که شش ماهه وضع حمل کرده بود وعمر می خواست بر وی حدّ جاری کند، علی علیه السلام فرمود: خداوند فرموده است: دوران بارداری و شیردهی سی ماه است، ونیز فرمود: خدای سبحان از مجنون تکلیف را بر داشته است، در چنین مواردی بود که عمر می گفت: اگر علی نبود عمر هلاک می شد.الاستیعاب فی معرفة الأصحاب : ج 3 ، ص 1103 .
مواردی از این قبیل به روشنی اثبات می کند که حضور امیر مؤمنان علیه السلام نقش تمام کنندهای در احیای احکام الهی داشته و از طرفی پشتوانهای محکم بر احقاق حقوق ستمدیدگان وجلوگیری از ظلم وستمگری داشته است.
طبق نقل سمعانی مشابه این قضیه در زمان عثمان نیز اتفاق افتاده بود که اگر امیر مؤمنان علیه السلام دخالت نمیکرد ، زنی مؤمنه به همراه فرزندی که در شکم داشت ، قربانی جهل خلیفه به احکام اسلامی میشد .
أن امرأة أتت بولد لستة أشهر من وقت النکاح ، فجاء زوجها إلى عثمان فی ذلک . فهم عثمان رضی الله عنه برجمها ، فقال علی : لا سبیل لک علیها ؛ لأن الله تعالى یقول : «وحمله وفصاله ثلاثون شهرا» وقال : «والوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین» فإذا ذهب الفصال حولین ، بقی للحمل ستة أشهر ، فترکها عثمان .
زنی شش ماهه فرزندش را به دنیا آورد ، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را برای خلیفه تعریف کرد ، عثمان تصمیم به اجرای حدّ گرفت ، علی علیه السلام فرمود : حق نداری حد جاری کنی ؛ زیرا خداوند می فرماید زمان بارداری و شیر دهی سی ماه است ، ونیز فرمود : مادران باید فرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند ، وچون دوران شیر خوارگی که دو سال است کم شود برای حمل شش ماه می ماند ، عثمان پس از شنیدن سخنان امیر علیه السلام آن زن را رها کرد .تفسیر القرآن ، السمعانی (متوفای489هـ) ج 1 ، ص 236.
استفاده از دانش فقهی و آگاهی از احکام دین ، امیر مؤمنان علیه السلام را وادار می کند که در مواردی از این قبیل سکوت نکند و از اجرای حد باطل جلوگیری نماید ؛ چرا که او وظیفه خویش می داند تا در برابر حقوق افراد و حفظ آبرو وشخصیت اجتماعی آنان بی تفاوت نماند ؛ همانگونه که در قضیه بیرون آوردن خلخال از پای یک زن یهودی فریاد بر می آورد و میفرماید که اگر مردی غیرتمند از شنیدن این حادثه تلخ بمیرد ، جای ملامت ندارد ؟
وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَةِ فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رِعَاثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالِاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً .
خطبه 27 نهج البلاغه ، فیض الإسلام .
به من خبر رسیده که مردى از لشکر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شد ه، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشوارههاى آنها را به غارت برده ؛ در حالى که هیچ وسیلهاى براى دفاع ، جز گریه و التماس کردن ، نداشتهاند !
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند ، بدون این که حتّى یک نفر آنان ، زخمى بردارد ، و یا قطره خونى از او ریخته شود ، اگر براى این حادثه تلخ ، مسلمانى از روى تأسّف بمیرد ، ملامت نخواهد شد ، و از نظر من سزاوار است .
پس برای شخصیتی همانند امیر مؤمنان علی علیه السلام بسیار سخت و ناگوار است که شاهد سنگسار شدن زن مسلمانی باشد که با تهمت زنا ، حیثیت وآبروی وی را زیر سؤال برده و پایه های محکم اعتقادی مردم را با اجرای غلط دستورات خداوند متزلزل می کنند .
بنا بر این وظیفه خویش می داند که از حریم اجرای حدود الهی به درستی حفاظت و از تجاوز به حریم حقوقی مردم جلوگیری نماید .
مرجعیّت علمی امام امیر المؤمنین علیه السلام :
امام با دانش فراگیر که حاصل عنایات خداوندی و حضور در مکتب صاحب وحی بود مسؤولیّت پاسخ گوئی و گره گشائی از مشکلات و معضلات علمی را به دوش می کشید و مسلمان و غیر مسلمان آن حضرت را پناه گاهی مناسب برای شکوفائی ذهن و فکر خویش می دانستند و در هر موضوعی که احساس نیاز می کردند به تنها مردان میدانهای علوم و دانش مراجعه می کردند .
به همین جهت بخش مهمی از همکاریهای امیر المؤمنین علیه السلام با خلفا مربوط به مسائلی میشد که در فهم و پاسخ آن دچار مشکل می شدند و مجبور میشدند که از امیر المؤمنین علیه السلام در باره آن سؤال کنند .
در چنین مواردی وظیفه امام و هر اندیشمند آگاهی است تا پاسخهای لازم و قانع کنندهای ارائه دهد و دیگران را از دانش خویش بی نصیب نگذارد ؛ زیرا از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بود که میفرمود :
فَوَاللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ الله بِکَ رَجُلًا وَاحِدًا خَیْرٌ لک من أَنْ یَکُونَ لک حُمْرُ النَّعَمِ
به خدا سوگند اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، از شتران سرخ مو برای تو بهتر است..
صحیح البخاری: ج 3 ص 1357 ، ح 3498.
ابن عبد البر قرطبی به نقل از امیر مؤمنان علیه السلام مینویسد :
وقال علی رضی الله عنه: یؤخذ على الجاهل عهد بطلب العلم حتى أخذ على العلماء عهد ببذل العلم للجهال .
بر افراد جاهل پیمان بر یادگیری ودانش اندوزی وبر دانشمندان پیمان بر آموختن به نادانان گرفته شده است.
جامع بیان العلم : ج 1 ، ص 122.
و در روایت دیگر میگوید :
عن أبی هریرة أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال مثل الذی یتعلم العلم لا یحدث به الناس کمثل الذی رزقه الله مالا لاینفق منه .
رسول خدا صلی اللّه علیه وآله فرمود: کسی که دانشی بیندوزد ولی به دیگران آموزش ندهد، مانند کسی است که ثروت دارد ولی انفاق نکند.جامع بیان العلم وفضله ، ابن عبد البر ، ج 1 ص 122 .
امیر المؤمنین علیه السلام به ارزش این سخنان به خوبی واقف است و می داند دانشی که خداوند به وی ارزانی داشته او را همواره ملجأ مردم در امور علمی قرار داده است ؛ پس او باید راهنمای همه گمراهان و مشکل گشای همه ناتوانان باشد چه آن فرد از رعیت باشد و یا خلیفه مسلمانان .
ابن حجر هیثمی در الصواعق مینویسد :
ولقد قال له «أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی » وکان عمر إذا أشکل علیه شیء أخذ منه ... ولقد کان عمر یسأله ویأخذ عنه ولقد شهدته إذا أشکل علیه شیء قال ههنا علی .
رسول خدا صلی اللّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسی است ولی بعد از من پیامبری نخواهد بود. عمر هر گاه برایش مشکلی پیش می آمد از علی کمک می گرفت ... عمر از علی می پرسید و از او کسب علم می کرد ، ومن مشاهده کردم که هر گاه امری بر عمر مشکل می شد می گفت : علی اینجا است .
الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة ، ابن حجر الهیثمی (متوفای973هـ ):ج2، ص 522.
مناوی در فیض القدیر مینویسد :
«أنا مدینة العلم وعلی بابها فمن أراد العلم فلیأت الباب » فإن المصطفى المدینة الجامعة لمعانی الدیانات کلها أو لا بد للمدینة من باب فأخبر أن بابها هو علی کرم الله وجهه فمن أخذ طریقه دخل المدینة ومن أخطأه أخطأ طریق الهدى وقد شهد له بالأعلمیة الموافق والمخالف والمعادی والمحالف .
خرج الکلاباذی أن رجلا سأل معاویة عن مسألة فقال : سل علیا هو أعلم منی فقال : أرید جوابک قال : ویحک کرهت رجلا کان رسول الله یعزه بالعلم عزا وقد کان أکابر الصحب یعترفون له بذلک
وکان عمر یسأله عما أشکل علیه جاءه رجل فسأله فقال : ههنا علی فاسأله فقال : أرید أسمع منک یا أمیر المؤمنین قال قم لا أقام الله رجلیک ومحى اسمه من الدیوان .
رسول خدا صلی اللّه علیه وآله فرمود: من شهر علم وعلی دَرِ آن است و هر کس طالب دانش است، باید از دَر وارد شود . رسول خدا صلی اللّه علیه و آله مرکز وجامع همه مسائل ومعارف دینی است که برای دست رسی به آن باید از راه مخصوصش وارد شد و خود او علی را دَرِ ورودی به این مرکز قرار داده است ، و هر کس اشتباه برود راه هدایت را گم کرده است ، موافق ومخالف به اعلمیّت وبرتری علمی علی علیه السلام گواهی داده اند .
کلابذی نقل کرده است : مردی از معاویه مسأله ای پرسید ، گفت : از علی به پرس او علمش بیشتر از من است ، گفت : می خواهم پاسخ تو را بشنوم ، گفت : ساکت باش ، از مردی خوشت نمی آید که رسول خدا دانش او را قوی ومحکم کرد ، بزرگان از اصحاب به این موضوع اعتراف داشتند ، هر گاه کسی از عمر مسألهای می پرسید ، می گفت : علی اینجا است از او به پرس ، آن شخص می گفت : دوست دارم پاسخ خلیفه را بشنوم ، عمر میگفت : بلند شو برو ، خدا پاهایت را ناتوان گرداند ، سپس اسم آن شخص را از دیوان بیت المال حذف می کرد .فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ، عبد الرؤوف المناوی (متوفای1031 هـ) ، ج 3 ص 46.
بنابراین نمیتوان پاسخ به سؤالات آن حضرت را به حساب همکاری با خلفا گذاشت و رضایت آن حضرت را از حکومت آنها استنباط کرد .
دفاع امیر مؤمنان علیه السلام از اسلام بود ، نه از خلفا :
مشورتها و همکاریهای امیر مؤمنان با خلفا در زمینههای دفاعی و جنگی نیز منحصر میشود به مواردی که بحرانهای سیاسی و نظامی ـ به خاطر سوء تدبیر حاکمان ـ اصل و اساس جامعه اسلامی را به خطر میانداخته است ، بنابراین نباید این گونه راهنمائیها و همکاریها را به حساب دفاع از خلفا و اعلام رضایت از آنها گذاشت ؛ زیرا آن حضرت در حقیقت از ثمره بیست و سه سال زحمت طاقت فرسای رسول خدا و جانفشانیهای خودش در گسترش اسلام حفاظت و نگاهبانی میکرد ، نه از حکومت خلفا یا تأیید لشکر کشیها و جنگهای خلفا .
برای روشن شدن مطلب به یک مورد از این بحرانها اشاره میکنیم که امیر مؤمنان با تدبیر معجزه آسای خود اسلام را از خطر نابودی کامل نجات داد .
جنگ نهاوند از خطرناکترین جنگهای صدر اسلام بود ؛ زیرا لشکر شکست خورده ایرانیان برای جبران آنچه در جنگهای گذشته از دست داده بود ، لشکر عظیمی را از سراسر ایران متشکل از 150 هزار نفر تشکیل داد تا این بار نه تنها لشکر مسلمانان را در کوفه شکست دهد ؛ بلکه تمام کشور اسلامی را تصرف و اسلام را نابود کند .
ابن اثیر جزری در باره تعداد لشکر ایرانیان در این جنگ مینویسد :
وأما الوقعة [ای واقعة النهاوند] فهی زمن عبد الله فنفرت الأعاجم بکتاب یزدجرد فاجتمعوا بنهاوند على الفیرزان فی خمسین ألفا ومائة ألف مقاتل ...
حادثه وجنگ نهاوند پس از شکست ایرانیان بود که در نهاوند تعداد یکصدو پنجاه هزار نفر به فرماندهی فیروز گرد آمدند.الکامل فی التاریخ : ج 2 ، ص 412.
برای روشن شدن حساسیت این جنگ و نقش شکست و یا پیروزی مسلمانان در سرنوشت مسلمانان ، اصل نامه عمار یاسر را از کتاب الفتوح ابن أعثم نقل میکنیم .
عمار یاسر این گونه مینویسد :
أما بعد ... أن أهل الری وسمنان وساوه وهمذان ونهاوند وأصفهان وقم وقاشان وراوند واسفندهان وفارس وکرمان وضواحی أذربیجان قد اجتمعوا بأرض نهاوند فی خمسین ومائة ألف من فارس وراجل من الکفار ، وقد کانوا أمروا علیهم أربعة من ملوک الأعاجم منهم ذو الحاجب خرزاد بن هرمز وسنفاد بن حشروا وخهانیل بن فیروز وشرومیان بن اسفندیار ، وأنهم قد تعاهدوا وتعاقدوا وتحالفوا وتکاتبوا وتواصوا وتواثقوا على أنهم یخرجوننا من أرضنا ویأتونکم من بعدنا ، وهم جمع عتید وبأس شدید ودواب فره وسلاح شاک وید الله فوق أیدیهم ،فإنی أخبرک یا أمیر المؤمنین أنهم قد قتلوا کل من کان منا فی مدنهم ، وقد تقاربوا مما کنا فتحناه من أرضهم ، وقد عزموا أن یقصدوا المدائن ویصیروا منها إلى الکوفة ، وقد والله هالنا ذلک وما أتانا من أمرهم وخبرهم ، وکتبت هذا الکتاب إلى أمیر المؤمنین لیکون هو الذی یرشدنا وعلى الأمور یدلنا ، والله الموفق الصانع بحول وقوته ، وهو حسبنا ونعم الوکیل ، فرأی أمیر المؤمنین أسعده الله فیما کتبته والسلام .
مردم ری ، سمنان ، ساوه ، همدان ، اصفهان ، قم ، کاشان ، راوند ، فارس ، کرمان و اطراف آذربایجان در سرزمین نهاوند با یکصد و پنجاه هزار سواره نظام و پیاده نظام تحت فرماندهی چهار نفر از پادشاهان ، با مردانی مصمم و تجهیزات کامل و مرکبهایی نیرومند و سلاحهایی مجهّز جمع شده و پیمان بسته و هم قسم شده اند ، تا ما را از سرزمین مان بیرون کنند ؛ اما دست خدا بالای همه دست ها است .
بدان که تمام یاران و دوستان ما را در شهرهایشان کشتهاند و به سرزمینهایی که آزاد کردهایم نزدیک شدهاند و تصمیم دارند شهرهای ما را یکی پس از دیگری تا کوفه تصرف نمایند ، به خدا سوگند ما از آنچه خبر از آنان می رسد در هراسیم ، این نامه را نوشتم تا خودت تصمیم بگیری و ما را راهنمائی کنی .
پس از دریافت نامه توسط عمر ، چنان ارتعاشی بر بدنش افتاد که مسلمانان صدای برهم خوردن دندانهای وی را میشنیدند .
ابن اعثم این چنین ادامه میدهد :
فلما ورد الکتاب على عمر بن الخطاب وقرأه وفهم ما فیه وقعت علیه الرعدة والنفضة حتى سمع المسلمون أطیط أضراسه ، ثم قام عن موضعه حتى دخل المسجد وجعل ینادی : أین المهاجرون والأنصار ؟ ألا ! فاجتمعوا رحمکم الله وأعینونی أعانکم الله .
ثم قال : أیها الناس ! هذا یوم غم وحزن فاستمعوا ما ورد علی من العراق ، فقالوا : وما ذاک یا أمیر المؤمنین ؟ فقال : إن الفرس أمم مختلفة أسماؤها وملوکها وأهواؤها وقد نفخهم الشیطان نفخة فتحزبوا علینا وقتلوا من فی أرضهم من رجالنا ، وهذا کتاب عمار بن یاسر من الکوفة یخبرنی بأنهم قد اجتمعوا بأرض نهاوند فی خمسین ومائة ألف وقد سربوا عسکرهم إلى حلوان وخانقین وجلولاء ، ولیست لهم همة إلا المدائن والکوفة ، ولئن وصلوا إلى ذلک فإنها بلیة على الاسلام وثلمة لا تسد أبدا ، وهذا یوم له ما بعده من الأیام ، فالله الله یا معشر المسلمین ! أشیروا علی رحمکم الله .
وقتی که نامه به دست عمر رسید وآن را خواند و از مضمون آن آگاه شد، لرزه بر اندامش افتاد که از شدت ناراحتی ، مسلمانان صدای بر هم خوردن دندانهایش را می شنیدند ، از جایش حرکت کرد و داخل مسجد شد وفریاد زد : مهاجران و انصار کجایند ؟ همه جمع شوید ، خدا شما را رحمت کند ، کمکم کنید ، خدا شما را کمک کند .
سپس گفت : ای مردم ! امروز روز غم و اندوه است ، بشنوید که از عراق چه خبری رسیده است ، گفتند : چه اتفاق افتاده است ؟ گفت : مردم ایران همه از هم جدا و متفرق بودند ؛ ولی با دمیدن شیطان گرد هم جمع شدهاند و دوستان ما را در شهر ها کشته اند ، این نامه عمار یاسر است که از کوفه نوشته است : یکصد و پنجاه هزار نفر در سر زمین نهاوند گرد آمده و عدهای از آنان تا شهرهای حلوان و خانقین و جلولاء پیشروی کرده اند ، قصد آنان تصرف مدائن و کوفه است ، اگر به این دو شهر برسند مصیبت و صدمهای بر اسلام وارد خواهد شد که جبران نخواهد داشت ، شما را به خدا نظرتان را برای من بازگو کنید .
اطرفیان خلیفه ؛ از جمله طلحة بن عبید الله ، زبیر بن عوام ، عبد الرحمن بن عوف ، چیزی جز دلداری دادن ، چیزی نداشتند که با عنوان راهکار به خلیفه پیشنهاد کنند . عمر پس از شنیدن سخن هر یک ، ارتعاش بدنش بیشتر شد و میگفت :أرید غیر هذا الرأی .
تا این که عثمان بن عفان پیشنهاد کرد تا شخص عمر با همه مهاجران و انصار برای نابودی لشکریان ایران پیش قدم شود .
وأنا أشیر علیک أن تسیر أنت بنفسک إلى هؤلاء الفجار بجمیع من معک من المهاجرین والأنصار فتحصد شوکتهم وتستأصل جرثومتهم ... تکتب إلى أهل الشام فیقبلوا علیک من شامهم ، وإلى أهل الیمن فیقبلوا إلیک من یمنهم ، ثم تسیر بأهل الحرمین مکة والمدینة إلى أهل المصرین البصرة والکوفة ، فتکون فی جمع کثیر وجیش کبیر ، فتلقى عدوک بالحد والحدید والخیل والجنود ...
عثمان به عمر گفت : خودت همراه مهاجران و انصار برای در هم کوبیدن شوکت گردن کشان حرکت کن ... به مردم شام نامه به نویس تا از شام حرکت کنند و تو را یاری کنند ، به مردم یمن نامه به نویس تا از یمن حرکت کنند ، سپس مردم مدینه و مکه با تو همراه میشوند تا به کوفه و بصره برسی ، لشکری بزرگ برای رویاروئی با دشمنان فراهم خواهد آمد .
عمر که از پیشنهاد عثمان دلش آرام نگرفته بود ، ناگزیر دست به دامن «پناه امت» و مشکل گشای زمانش شد و گفت:
یا أبا الحسن ! لم لا تشیر بشیء کما أشار غیرک ؟
ای ابو الحسن ! چرا مانند دیگران راهنمائی و نظر نمی دهی ؟
علی علیه السلام مهر سکوت را شکست و مانند همیشه دل سوزانه برای عزّت و نجات امت اسلامی هر آن چه لازم دانست به عمر پیشنهاد نمود :
إن کتبت إلى الشام أن یقبلوا إلیک من شامهم لم تأمن من أن یأتی هرقل فی جمیع النصرانیة فیغیر على بلادهم ویهدم مساجدهم ویقتل رجالهم ویأخذ أموالهم ویسبی نساءهم وذریتهم ، وإن کتبت إلى أهل الیمن أن یقبلوا من یمنهم أغارت الحبشة أیضا على دیارهم ونسائهم وأموالهم وأولادهم .
وإن سرت بنفسک مع أهل مکة والمدینة إلى أهل البصرة والکوفة ثم قصدت بهم قصد عدوک انتقضت علیک الأرض من أقطارها وأطرافها ، حتى إنک ترید بأن یکون من خلفته وراءک أهم إلیک مما ترید أن تقصده ، ولا یکون للمسلمین کانفة تکنفهم ولا کهف یلجؤون إلیه ، ولیس بعدک مرجع ولا موئل إذ کنت أنت الغایة والمفزع والملجأ ، فأقم بالمدینة ولا تبرحها فإنه أهیب لک فی عدوک وأرعب لقلوبهم ، فإنک متى غزوت الأعاجم بنفسک یقول بعضهم لبعض : إن ملک العرب قد غزانا بنفسه لقلة أتباعه وأنصاره ، فیکون ذلک أشد لکلبهم علیک وعلى المسلمین ، فأقم بمکانک الذی أنت فیه وابعث من یکفیک هذا الامر والسلام .
اگر به مردم شام نامه به نویسی و آنان برای کمک ، شام را ترک کنند ، ترس از آن است که نصرانیان تحت فرماندهی هرقل سرزمین آنان را هدف قرار دهد ، مساجد را ویران و مردان را بکشد ، اموال را غارت و زنان را به اسارت گیرد . و اگر به مردم یمن نامه به نویسی تا به کمک بشتابند ، ایمن از مردم حبشه نخواهند بود که بر سرزمین آنان بتازند و اموالشان را غارت و زنانشان را به اسارت گیرند و فرزندانشان را بکشند .
و اگر خودت با مردم مکه و مدینه به طرف بصره و کوفه حرکت کنی و زمین را دور بزنی تا به دشمن برسی ، مسلمانان پشتیبان و پناهگاهی نخواهند داشت تا به او تکیه کنند ؛ پس در مدینه بمان که برای دشمن سختتر و وحشت را در دل آنان بیشتر می کند ؛ چون اگر خودت به جنگ ایرانیان بروی خواهند گفت رهبر عربها تنها مانده و نفراتش کم است و با دلگرمی بیشتری خواهند جنگید ، پس سربازان را روانه کن وخودت بمان .
کتاب الفتوح ، بن أعثم الکوفی (متوفاى314 هـ) ، ج 2 ص290 ـ 295 .
اگر امیر مؤمنان در چنین مسأله مهمی دخالت و راهنمائی نمی کرد ، چه سرنوشتی در انتظار اسلام و مسلمین بود ؟
آیا میتوان ادعا کرد که امیر مؤمنان از خلیفه دفاع و برای او خیرخواهی کرده است ؟!
آیا این گونه مشورت دادن و راهنمایی کردن میتواند رضایت و تأیید آن حضرت را از حکومت خلفا ثابت کند ؟!
چرا على (ع) در فتوحات شرکت نداشت ؟
امیرمؤمنان علیه السلام که به سبب شجاعت ها و فداکارى هاى فراوان در نبردهاى دوران پیامبر صلى الله علیه وآله و مهارت هاى بسیار در امور جنگى ، کارنامه درخشانى از خویش به یادگار گذاشته بود ، نقش تعیین کننده امیر مؤمنان در نبردهاى عصر پیامبر صلى الله علیه وآله هم چون پیکارهاى بدر، احد، خندق، خیبر و... از او یک جنگاور تمام عیار و بلامنازع ساخته بود ؛ چنان که خود مى فرماید :
وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً ، وَأَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی ! لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ .
نهج البلاغه ، خطبه 27 .
آیا یکى از قریش تجربههاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد ؟ و آیا کسى در پیکار توانست از من پیشى بگیرد ؟ هنوز بیست ساله نشده بودم که در میدان نبرد حضور فعال داشتم .
خلیفه دوم، عمر بن خطّاب اعتراف مى کند :واللّه لولا سیفه لما قام عمود الإسلام .
ابن أبى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82 .
اگر شمشیر علی علیه السلام نبود ، عمود خیمه اسلام استوار نمیشد .
با توجه به این ویژگیها ، خلفا نمى توانستند در برابر دوری علی علیه السلام از میادین نبرد بى تفاوت باشند ؛ چراکه شرکت نکردن امیر مؤمنان در فتوحات و انزواى حضرت مى توانست این سؤال را در اذهان مسلمانان برانگیزاند که چرا على بن ابى طالب علیه السلام با آن همه سوابق درخشان در نبردهاى گذشته ، اکنون که زمان انتشار اسلام در سرزمین هاى کفر و شرک رسیده است ، بى تفاوت و یا منزوى است ؟
مگر چه اتّفاقى افتاده و چه تغییرى حاصل شده که امیر مؤمنان در هیچ یک از جنگ ها شرکت نمى کند ؟
آیا جهاد با مشرکان را واجب نمى داند ؟ ! و یا خلافت خلفا را مشروع نمى داند و این جنگ ها را بدعت مى داند ؟ یا این که نشر اسلام را در سایه به اصطلاح فتوحات (شما بخوانید در سایه شمشیر) معقول نمى داند ؟ و نمى خواهد آیندگان به آیین سراسر مهر و عطوفت اسلام ، به صورت یک دین خشونت محور نگاه کنند ، و عملکرد خلاف دین و عقل فرماندهان را به حساب اسلام بگذارند ؟
آمار مشورتهای خلفا با امیر مؤمنان علیه السلام :
توجه به تعداد نظر خواهیها و مشورت و در خواست کمک فکری از امیر مؤمنان علیه السلام ، از یک طرف نشان دهنده در ماندگی خلفا در حلّ مشکلات و نیازمندی آنان به دانش و تجربه امیر مؤمنان است ، و از طرفی محدود بودن موارد مراجعه و نظر خواهی است که گویای ارتباط اندک و دور بودن از مسائل حکومتی است.
محقق معاصر شیخ نجم الدین عسکرى در کتاب «علی والخلفاء» می نویسد:
ابوبکر در 2 سال و 3 ماه (27 ماه) دوران خلافت خویش 14 مورد به حضرت مراجعه داشته است.
علی والخلفاء ، ص 73 - 97.
از مجموع 14 مورد : 9 مورد پرسشهاى علمى ؛ 4 مورد احکام شرعى و قضاوت ؛ 1 مورد نظامى بوده است .
گفتنى است که از 14 مورد فقط 4 مورد (3 مورد علمى و1 مورد شرعى) مراجعه مستقیم ابوبکر به امام بوده است . در 9 مورد باقیمانده : در 2 مورد پس از مشاوره خلیفه با صحابه ، امام نظر خود را اظهار نموده ، در 2 مورد به علت حضور در صحنه اظهار نظر کرده ؛ در 3 مورد به امام خبر رسیده اقدام نموده است . در 2 مورد شخصی واسطه بین امام و خلیفه بوده است.
آیا صحیح است که بگوییم : ابوبکر در مدت خلافت خود در همه کارهاى مهم با على علیه السلام مشورت مىکرده وهیچ عملی بدون نظرخواهی انجام نداده است؟ .
عمر بن خطاب در 10 سال و 5 ماه (125 ماه) دوران خلافت، 85 مورد به حضرت امیر علیه السلام مراجعه داشته است . علی والخلفاء ، ص 99 – 333 .
از مجموع 85 مورد مشورت خواهی عمر از امام على علیه السلام، 59 مورد امور قضایى ؛ 21 مورد پرسشهاى علمى ؛ 3 مورد امور مالى ؛ 2 مورد امور نظامى بوده است .
جالب توجه این جا است که از مجموع 85 مورد : 27 مورد به امام علیه السلام مراجعه ابتدایى و مستقیم داشته است ؛ 13 مورد مسائل شرعى و قضایى ، 2 مورد امور مالى و 1 مورد پرسش علمى ، خلیفه ابتدا به صحابه مراجعه کرده سپس نظر امام را پرسیده است.
در باقیمانده موارد نیز حضرت در صحنه حضور داشته و اظهار نظر فرموده است ؛ یعنى در 42 مورد با این که دسترسى به امام امکان پذیر بوده وجود حضرت نادیده انگاشته شده است .
با توجه به نکات یادشده آیا صحیح است به دروغ ادعا شود که حضرت عمر پیوسته در مشکلات و گرفتارىها به امیر مؤمنان مراجعه مىکرد ؟
عثمان در 12 سال (144 ماه) دوران خلافت 8 مورد به حضرت مراجعه داشته است.
علی والخلفاء ، ص 335 – 345 .
از مجموع 8 مورد دخالت امام در امور زمان عثمان :
أوّلاً: تمام این امور در حوزه بیان مسائل شرعى و نحوه اجراى حدود وقضاوت بوده است ؛
ثانیاً: 3 مورد رجوع مستقیم خلیفه به امام بوده و 4 مورد امام در صحنه حاضر بوده و اظهار نظر فرموده است .
جالب این در یکى از موارد عثمان به امام گفت: «إنّک لکثیر الخلاف علینا».
مسند أحمد، ج 1 ص 100 .
معاویه هفت مورد به امیر مؤمنان علیه السلام مراجعه داشته است .
علی والخلفاء، ص 329 - 358.