کرامات و معجزات فراوانی از امام سجاد علیه السلام در طول زندگی ایشان در میراث اسلامی نقل شده است که برای نمونه به برخی از آن اشاره می‌کنیم:

منابع اهل سنت

کرامات امام هنگام اسارت

ابونعیم اصفهانی کرامتی را امام سجاد علیه السلام چنین نقل می‌کند:

ابن شهاب الزهری قال شهدت علی بن الحسین یوم حمله عبدالملک بن مروان من المدینة إلى الشام فأثقله حدیدا و وکل به حفاظا فی عدة وجمع فاستأذنتهم فی التسلیم علیه والتودیع له فأذنوا لی فدخلت علیه وهو فی قبة والأقیاد فی رجلیه والغل فی یدیه فبکیت وقلت وددت أنی مکانک وأنت سالم فقال یا زهری أتظن أن هذا مما ترى علی وفی عنقی یکربنی أما لو شئت ما کان فانه وان بلغ منک وبأمثالک لیذکرنی عذاب الله ثم أخرج یدیه من الغل ورجلیه من القید ثم قال یا زهری لاجزت معهم على ذا منزلتین من المدینة قال فما لبثنا إلا أربع لیال حتى قدم الموکلون به یطلبونه بالمدینة فما وجدوه فکنت فیمن سألهم عنه فقال لی بعضهم إنا لنراه متبوعا انه لنازل ونحن حوله لا ننام نرصده إذ أصبحنا فما وجدنا بین محمله إلا حدیدة قال الزهری فقدمت بعد ذلک على عبدالملک بن مروان فسألنی عن علی بن الحسین فأخبرته فقال لی إنه قد جاءنی فی یوم فقده الأعوان فدخل علیفقال ما أنا وأنت فقلت أقم عندی فقال لا أحب ثم خرج فوالله لقد امتلأ ثوبی منه خیفة قال الزهری فقلت یا أمیر المؤمنین لیس علی بن الحسین حیث تظن إنه مشغول بنفسه فقال حبذا شغل مثله فنعم ما شغل به.

ابن شهاب زهرى گوید من وقتى عبد الملک دستور داده بود على بن الحسین را از مدینه به شام بیاورند در آنجا بودم که ایشان را با زنجیرى آهنی بسته و گروهى را براى نگهبانى ایشان گماشته بودند من از آنها اجازه خواستم که با امام ملاقات نموده وداع نمایم.

اجازه دادند وقتى خدمتش رسیدم مشاهده کردم ایشان زیر خیمه­ای بود و پاها و دستهایش را در غل و زنجیر بسته بوداند، گریه‏ام گرفت گفتم کاش من به جاى شما بودم و شما از این رنج آسوده بودى؛ فرمود زهرى خیال می‌کنى این غل و زنجیر آویخته به گردنم مرا مى‏آزارد اگر بخواهم می‌توانم این غل و زنجیرها را از دست و پاى خود بگشایم گرچه تو و غیر تو از دیدن این منظره منقلب می‌شوید ولى این غل و زنجیر مرا بیاد عذاب خدا می‌اندازد؛ در این هنگام دست و پاى خود را از زنجیر گشود و فرمود زهرى من بیشتر از دو منزل دیگر تا مدینه با اینها نخواهم بود. زهرى گفت چهار شب بعد نگهبانان به مدینه برگشتند و به جستجوى [حضرت] زین العابدین [علیه السلام] پرداختند از آن  حضرت خبرى نبود من نیز از آنها پرسیدم که آن آقا چه شد؟ یکى از آنها گفت ما خیال می‌کنیم جن به همراه او بود. هر وقت پیاده می‌شدیم همه ما اطرافش را می‌گرفتیم و کاملا مراقبش بودیم یک روز صبح از او جز مشتى غل و زنجیر ندیدیم. بعد از این جریان من پیش عبد الملک رفتم حال على بن الحسین [علیه السلام] را از من پرسید جریان را برایش نقل کردم گفت همان روزى که نگهبانان او را از دست دادند پیش من آمد گفت مرا با تو چه کار. گفتم پیش من بمان گفت علاقه به این کار ندارم از پیش من رفت به خدا سوگند از دیدن او پیکرم وحشت فرا گرفته بود. زهرى گفت به عبد الملک گفتم على بن الحسین آن طورى که تو خیال می­کنى نیست [در فکر بدست آوردن خلافت نیست] او بکار خویش مشغول است عبد الملک گفت چه خوب است کارى که او بدان مشغول است.

الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 3 ، ص 135، ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ ؛ ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاى571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 41 ، ص 372، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر بیروت.

خبر دادن امام سجاد علیه السلام از ناله گنجشگانی که دورش می‌چرخیدند

ابونعیم روایتی را در این‌بار چنین نقل می‌کند:

حدثنا محمد بن أحمد الغطریفی ثنا محمد بن أحمد بن اسحاق بن خزیمة ثنا سعید بن عبد الله بن عبدالحکم قال ثنا عبدالرحمن بن واقد ثنا یحیى بن ثعلبة الأنصاری ثنا أبو حمزة الثمالی قال کنت عند علی بن الحسینفاذا عصافیر یطرن حوله یصرخن فقال یا أبا حمزة هل تدری ما یقول هؤلاء العصافیر فقلت لا قال فإنها تقدس ربها عز وجل وتسأله قوت یومها

ابو حمزه ثمالى می­گوید: نزد امام سجاد (علیه السلام) بودم، گنجشکانى اطراف ایشان پرواز می‌کردند و سر و صدا می­کردند فرمود: اى ابو حمزه می­دانى این گنجشکها چه گویند؟ گفتم: نه، فرمود: خدا عزوجل و علا را تقدیس می‌کنند و از او غذای روزانه خود را طلب می­کنند.

الأصبهانی، ابو نعیم أحمد بن عبد الله (متوفاى430هـ)، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج 3، ص 140،  ناشر: دار الکتاب العربی - بیروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ

منابع شیعه

در منابع شیعه نیز موارد فراوانی از معجزات امام سجاد علیه السلام به چشم می‌خورد که چند مورد را ذکر می‌کنیم

ثروتمند شدن فقیر با دو قرص نان

شیخ صدوق (ره) جریانی را درباره ثروتمند شدن فقیری با معجزه امام سجاد علیه السلام چنین نقل کرده است:

حدثنا محمد بن القاسم الأسترآبادی قال حدثنا جعفر بن أحمد قال حدثنا أبو یحیى محمد بن عبد الله بن یزید القمی قال حدثنا سفیان بن عیینة عن الزهری قال: کنت عند علی بن الحسین ع فجاءه رجل من أصحابه فقال له علی بن الحسین ع ما خبرک أیها الرجل فقال الرجل خبری یا ابن رسول الله أنی أصبحت و علی أربعمائة دینار دین لا قضاء عندی لها و لی عیال ثقال لیس لی ما أعود علیهم به قال فبکى علی بن الحسین ع بکاء شدیدا فقلت له ما یبکیک یا ابن رسول الله فقال و هل یعد البکاء إلا للمصائب و المحن الکبار قالوا کذلک یا ابن رسول الله قال فأیة محنة و مصیبة أعظم على حر مؤمن من أن یرى بأخیه المؤمن خلة فلا یمکنه سدها و یشاهده على فاقة فلا یطیق رفعها قال فتفرقوا عن مجلسهم ذلک فقال بعض المخالفین و هو یطعن على علی بن الحسین عجبا لهؤلاء یدعون مرة أن السماء و الأرض و کل شی‏ء یطیعهم و أن الله لا یردهم عن شی‏ء من طلباتهم ثم یعترفون أخرى بالعجز عن إصلاح خواص إخوانهم فاتصل ذلک بالرجل صاحب القصة فجاء إلى علی بن الحسین ع فقال له یا ابن رسول الله بلغنی عن فلان کذا و کذا و کان ذلک أغلظ علی من محنتی فقال علی بن الحسین ع فقد أذن الله فی فرجک یا فلانة احملی سحوری و فطوری فحملت قرصتین فقال علی بن الحسین ع للرجل خذهما فلیس عندنا غیرهما فإن الله یکشف عنک بهما و ینیلک خیرا واسعا منهما فأخذهما الرجل و دخل السوق لا یدری ما یصنع بهما یتفکر فی ثقل دینه و سوء حال عیاله و یوسوس إلیه الشیطان أین مواقع هاتین من حاجتک فمر

بسماک قد بارت علیه سمکته قد أراحت فقال له سمکتک‏ هذه‏ بائرة علیک‏ و إحدى قرصتی هاتین بائرة علی فهل لک أن تعطینی سمکتک البائرة و تأخذ قرصتی هذه البائرة فقال نعم فأعطاه السمکة و أخذ القرصة ثم مر برجل معه ملح قلیل مزهود فیه فقال له هل لک أن تعطینی ملحک هذا المزهود فیه بقرصتی هذه المزهود فیها قال نعم ففعل فجاء الرجل بالسمکة و الملح فقال أصلح هذا بهذا فلما شق بطن السمکة وجد فیه لؤلؤتین فاخرتین فحمد الله علیهما فبینما هو فی سروره ذلک إذ قرع بابه فخرج ینظر من بالباب فإذا صاحب السمکة و صاحب الملح قد جاءا یقول کل واحد منهما له یا عبد الله جهدنا أن نأکل نحن أو أحد من عیالنا هذا القرص فلم تعمل فیه أسناننا و ما نظنک إلا و قد تناهیت فی سوء الحال و مرنت على الشقاء قد رددنا إلیک هذا الخبز و طیبنا لک ما أخذته منا فأخذ القرصتین منهما فلما استقر بعد انصرافهما عنه قرع بابه فإذا رسول علی بن الحسین ع فدخل فقال إنه یقول لک إن الله قد أتاک بالفرج فاردد إلینا طعامنا فإنه لا یأکله غیرنا و باع الرجل اللؤلؤتین بمال عظیم قضى منه دینه و حسنت بعد ذلک حاله فقال بعض المخالفین ما أشد هذا التفاوت بینا علی بن الحسین ع لا یقدر أن یسد منه فاقة إذ أغناه هذا الغناء العظیم کیف یکون هذا و کیف یعجز عن سد الفاقة من یقدر على هذا الغناء العظیم فقال علی بن الحسین ع هکذا قالت قریش للنبی ص کیف یمضی إلى بیت المقدس و یشاهد ما فیه‏ من آثار الأنبیاء من مکة و یرجع إلیها فی لیلة واحدة من لا یقدر أن یبلغ من مکة إلى المدینة إلا فی اثنی عشر یوما و ذلک حین هاجر منها ثم قال علی بن الحسین ع جهلوا و الله أمر الله و أمر أولیائه معه إن المراتب الرفیعة لا تنال إلا بالتسلیم لله جل ثناؤه و ترک الاقتراح علیه و الرضا بما یدبرهم به إن أولیاء الله صبروا على المحن و المکاره صبرا لم یساوهم فیه غیرهم فجازاهم الله عز و جل عن ذلک بأن أوجب لهم نجح جمیع طلباتهم لکنهم مع ذلک لا یریدون منه إلا ما یریده لهم

 زهرى گوید خدمت امام زین العابدین (علیه السلام) بودم که یکى از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمود اى مرد چه وضعى دارى؟ عرضکرد یا ابن رسول الله من امروز چهار صد اشرفى قرض دارم و نانخور زیادی که چیزى ندارم براى آنها ببرم امام به شدت گریه کرد، عرض‌کردم چرا گریه می‌کنى؟ فرمود آیا گریه برای غیر مصیبت و بلاهاست؟ (گریه براى مصائب و محنتهاى بزرگ است)، گفتند این چنین است، فرمود چه محنت و مصیبت بر مؤمن آزاد از این سخت‏تر که برادر خود را محتاج بیند و نتواند به او کمک کند او را فقیر بیند و نتواند علاج آن بکند  زهری گوید مجلس بهم خورد و یکى از مخالفان که بر امام طعن می‌زد گفت از اینها تعجب است که یک بار ادعا می‌کند آسمان و زمین و هر چیزى فرمانبر آنها است و خدا هر خواست آن‏ها را اجابت کند و بار دیگر نسبت به اصلاح حال خواص خودشان، اعتراف به درماندگى می‌کنند، این خبر به آن مرد گرفتار رسید و آمد نزد امام عرضکرد یا ابن رسول الله از فلانى به من خبر رسیده که چنین و چنان گفته و این گفته او از گرفتارى خودم بر من سخت‏تر است.

امام فرمود خدا اجازه رفع گرفتاریت را داده است ‌اى فلانه (خطاب به یکی از کنیزها)‌ افطارى و سحرى مرا بیاور دو قرص نان آورد امام به آن مرد فرمود اینها را بگیر جز آنها چیزى نداریم که خدا بوسیله آنها از تو رفع گرفتارى کند و مال بسیارى به تو رساند آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمی‌دانست چه کند و در اندیشه قرض سنگین و بدى وضع عیالش بود و شیطان به او وسوسه می‌کرد که این‏ دو قرص نان چه جوری حوائجت را برطرف می‌کند؟ به ماهى فروشى رسید که ماهى او خشک شده بود، به او گفت این ماهى تو خشک است این قرص نان من هم خشک است میل دارى این ماهى خشک شده‌ات را به این قرص نان خشک من بدهى؟ گفت آرى ماهى را به او داد و قرص نان او را گرفت و باز به مرد نمک فروشى که نمک او را نمی‌خریدند برخور کرد و به او گفت این نمکت را که از تو نمی‌خرند خود را به من می‌دهى و این قرص نان را بگیرى؟ گفت آرى نمک را از او گرفت و با ماهى آورد و گفت این ماهى را با آن نمک اصلاح می‌کنم و چون شکم ماهى را شکافت دو لؤلؤ فاخر در آن یافت و خدا را حمد گفت در این میان که خوشحال بود در خانه او را زدند آمد ببیند پشت در خانه چه کسی است، دید صاحب ماهى و نمک هر دو آمدند و هر کدام می‌گویند اى بنده خدا ما و عیال ما هر چه کوشش کردیم دندان ما به این قرص نان تو کار نکرد ( نتوانستم نان را بخوریم) و گمان کردیم که تو از بدحالى و فقر این نان را می‌خورى و آن را به تو برگرداندیم و آنچه هم به تو دادیم بر تو حلال کردیم آن دو قرص نان را گرفت چون آن دو نفر برگشتند باز در خانه او را زدند که فرستاده امام بود که وارد شد گفت امام می‌فرماید خدا به تو گشایش داد، طعام ما را باز ده که جز ما کسى آن را نخورد.آن مرد آن دو لؤلؤ را به بهاى بسیارى فروخت و قرضش را ادا کرد و وضع زندگیش خوب شد و یکى از مخالفین گفت ببین تفاوت تا کجا است در عین حالى که على بن الحسین (علیه السلام) توانا برفع فقر خود نیست او را به این ثروت بسیار رسانید و این چگونه مى‏شود و چگونه کسى که از رفع فقر خود ناتوانست‏ به این ثروت بی نهایت تواناست امام فرمود قریش هم به پیغمبر همین اعتراض را داشتند می‌گفتند چگونه در یک شب از مکه به بیت المقدس می‌رود و برمی‌گردد کسى که نمى‏تواند از مکه تا مدینه را جز دوازده روز برود که موقع مهاجرت او چنین بود سپس على بن الحسین (ع)فرمود امام زین العابدین علیه السلام فرمود اینها غافلند از کار خدا و دوستان خدا. به مقامهاى بلند نمی‌توان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر، و رضا به آنچه او صلاح می‌داند، دوستان خدا صبر می‌کنند بر گرفتاریها و ناراحتی‌ها بطورى که دیگران چنین صبرى ندارند و خداوند در مقابل این شکیبائى آنها را به تمام آرزوهایشان می‌رساند، با وجود این آنها جز خواسته خدا را نمی‌خواهند.

 ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی ، ص 245، ناشر کتابچى - تهران، چاپ: ششم، 1376ش

جریان خادم امام و ثروتنمد شدن او با کرامت حضرت

در مناقب ابن شهر آشوب است معجزه‌ای از طریق امام باقر علیه السلام درباره امام سجاد علیه السلام چنین آمده است:

أبو جعفر ع‏ خدم أبو خالد الکابلی علی بن الحسین دهرا من عمره ثم إنه أراد أن ینصرف إلى أهله فأتى علی بن الحسین ع و شکا إلیه شدة شوقه إلى والدیه فقال یا أبا خالد یقدم غدا رجل من أهل الشام له قدر و مال کثیر و قد أصاب بنتا له عارض من أهل الأرض و یریدون أن یطلبوا معالجا یعالجها فإذا أنت سمعت قدومه فأته و قل له أنا أعالجها لک على أن أشترط لک أنی أعالجها على دیتها عشرة آلااف فلا تطمئن إلیهم و سیعطونک ما تطلب منهم فلما أصبحوا قدم الرجل و من معه و کان من عظماء أهل الشام فی المال و المقدرة فقال أما من معالج یعالج بنت هذا الرجل فقال له أبو خالد أنا أعالجها على عشرة آلاف درهم فإن أنتم وفیتم وفیت على أن لا یعود إلیها أبدا فشرطوا أن یعطوه عشرة آلاف فأقبل إلى علی بن الحسین ع فأخبره الخبر فقال إنی أعلم أنهم سیغدرون بک و لا یفون لک انطلق یا أبا خالد فخذ بأذن الجاریة الیسرى ثم قل یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریة و لا تعد ففعل أبو خالد ما أمره فخرج منها فأفاقت الجاریة و طلب أبو خالد الذی شرطوا له فلم یعطوه فرجع مغتما کئیبا فقال له علی بن الحسین ما لی أراک کئیبا یا أبا خالد أ لم أقل لک إنهم یغدرون بک دعهم فإنهم سیعودون إلیک فإذا لقوک فقل لست أعالجها حتى‏ تضعوا المال‏ على یدی علی بن الحسین فإنه لی و لکم ثقة و وضعوا المال على یدی علی بن الحسین فرجع أبو خالد إلى الجاریة فأخذ بأذنها الیسرى ثم قال یا خبیث یقول لک علی بن الحسین اخرج من هذه الجاریة و لا تعرض لها إلا بسبیل خیر فإنک إن عدت أحرقتک بنار الله الموقدة التی تطلع على الأفئدة فخرج منها و دفع المال إلى أبی خالد فخرج إلى بلاده

ابو خالد کابلى روزگارى از عمرش خادم امام زین العابدین علیه اسلام بود، وی  بعد از مدتی تصمیم گرفت به پیش خانواده خود برگردد نزد امام آمده و از شدت اشتیاقش نسبت به پدر و مادرش، (دلتنگ والدین بود ) ناله کرد امام فرمود: اى ابو خالد فردا مردى از اهل شام می‌آید که منزلت و مال فراوان دارد در حالی که  از اهل زمین ( شاید مراد جن است)‌ به دخترش پیشامد و آسیبی رسیده  و دنبال طبیبی هستند که او را درمان کند، وقتی شنیدى که آمده نزدش برو و بگو من او را به مزدى برابر دیه او که 10 هزار درهم است، درمان می‌کنم ، و به آنها دلگرم نشو که آنچه به دنبالش هستی به تو خواهند داد. صبح فردا  آن مرد و همراهانش آمدند، وی از بزرگان اهل شام در جاه و مال بود کسی گفت: طبیبی نیست که دختر این مرد را درمان کند؟ ابو خالد گفت من او را در برابر 10 هزار درهم درمان می‌کنم و اگر بپردازید شرط می‌کنم که دیگر درد او برنگردد. با او قرار گذاشتند 10 هزار درهمش بدهند و او نزد امام علیه السلام آمد و گزارش داد امام فرمود: من می‌دانم آنها نسبت به تو خدعه می‌کنند  و حق تو را نمی‌پردازند، اى ابو خالد برو و گوش چپ آن دختر را بگیر و بگو: اى خبیث، على بن الحسین (ع) به تو فرمان می‌دهد از این دختر بیرون بشو و به بدن او برنگرد، ابو خالد فرمان را انجام داد و او هم بیرون رفت و دختر بهوش آمد و ابو خالد وجه  قرارداد را درخواست کرد اما به او ندادند و خالد با حالت اندوه برگشت، امام فرمود: چرا غمگین هستی، مگر به تو نگفتم نسبت به تو خدعه می‌کنند آنها را رها کن که البته دوباره بتو مراجعه می‌کنند، و چون تو را دیدار کردند بگو: من او را درمان نکنم تا مال را به دست على بن الحسین علیه السلام بسپارید.

آنها نزد ابى خالد برگشتند و درخواست درمان کردند و او هم گفت: من درمانش نکنم تا وجه را بدست على بن الحسین علیه السلام بسپارید که مورد اعتماد من و شما است، و آنها پذیرفتند و پول را به دست امام علیه السلام سپردند، و ابو خالد نزد دختر آمد و گوش چپش را گرفت و گفت: اى خبیث، على بن الحسین علیه السلام فرماید: از این دختر برون‏ شو، و جز از راه خوبى به او نپرداز که اگر برگردى تو را با آتش فروزان خدا بسوزانم آتشى که بر دلها نشیند و از او برآمد، و امام آن مال را به ابو خالد داد و به شهر خود رفت.

ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص145، علامه - قم، چاپ: اول، 1379 ق.

ارتزاق از یک درهم و یک قرص نان به مدت چهل سال

طبری در این خصوص می‌نویسد:

 قال أبو جعفر: حدثنا أحمد بن سلیمان بن أیوب الهاشمی، قال: حدثنا محمد بن کثیر، قال: أخبرنا سلیمان بن عیسى، قال:لقیت علی بن الحسین (علیه السلام) فقلت له: یا بن رسول الله، إنی معدم، فأعطانی درهما و رغیفا، فأکلت أنا و عیالی من الرغیف و الدرهم أربعین سنة.

سلیمان گوید امام سجاد علیه السلام را ملاقت کرده و به ایشان گفتم ای فرزند رسول خدا من مسکین هستم امام به من یک درهم و یک قرص نان داد من و عیالم از آن نان و درهم چهل سال خوردیم

طبرى آملى صغیر، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة (ط - الحدیثة) ص200، بعثت - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1413ق.

پر شدن ردای امام از مروارید در مقابل عبد الملک

علامه مجلسی معجزه‌ای را در این‌باره چنین نقل کرده است:

الخرائج و الجرائح روی عن الباقر ع أنه قال: کان عبد الملک یطوف بالبیت و علی بن الحسین یطوف بین یدیه و لا یلتفت إلیه و لم یکن عبد الملک یعرفه بوجهه فقال من هذا الذی یطوف بین أیدینا و لا یلتفت إلینا فقیل هذا علی بن الحسین‏ ع فجلس مکانه و قال ردوه إلی فردوه فقال له یا علی بن الحسین إنی لست قاتل أبیک فما یمنعک من المصیر إلی فقال علی بن الحسین ع إن قاتل أبی أفسد بما فعله دنیاه علیه و أفسد أبی علیه بذلک آخرته فإن أحببت أن تکون کهو فکن فقال کلا و لکن صر إلینا لتنال من دنیانا فجلس زین العابدین و بسط رداه و قال اللهم أره حرمة أولیائک عندک فإذا إزاره مملوة دررا یکاد شعاعها یخطف‏ الأبصار فقال له من یکون هذا حرمته عند ربه یحتاج إلى دنیاک ثم قال اللهم خذها فلا حاجة لی فیها

امام باقر علیه السلام فرمود: روزى عبد الملک بن مروان در خانه خدا طواف مى‏کرد و پدرم در پیشاپیش او طواف خود را انجام مى‏داد و به او توجهى نداشت. و عبد الملک هم او را نمى‏شناخت.عبد الملک گفت: این شخص کیست که در مقابل ما طواف مى‏کند و به ما توجهى نمى‏کند؟ گفتند: این شخص؛ على بن حسین است. پس به جایگاه خود رفته و نشست و گفت: او را نزد من آورید. حضرت را آوردند. عبد الملک گفت: اى على بن حسین! من که قاتل پدرت نیستم چرا نزد من نمى‏آیى؟ امام فرمود: قاتل پدرم دنیا را از پدرم گرفت ولى پدرم آخرت او را خراب کرد. اگر تو نیز دوست دارى چنین شوى پس باش. عبد الملک گفت: هرگز، ولى نزد ما بیا تا از دنیاى ما بهره ببرى! حضرت نشست و رداى خود را گشود و دعا کرد: «خدایا! حرمتى را که دوستانت نزد تو دارند آن را نشان بده» در این هنگام، رداى حضرت پر از مرواریدهاى درخشان شد که شعاع نورشان، دیدگان را خیره مى‏کرد. حضرت خطاب به عبد الملک فرمود: کسى که چنین حرمتى نزد خدا دارد چه‏ نیازى به دنیاى تو دارد؟! سپس فرمود: خدایا! اینها را بگیر که من احتیاجى به آنها ندارم.

 مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏46 ؛ ص120 ، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق.

صحبت کردن با آهو

محمد بن حسن صفار روایتی را از امام باقر علیه السلام چنین نقل می‌کند:

حدثنا عبد الله بن محمد عن محمد بن إبراهیم قال حدثنی بشیر و إبراهیم بن محمد عن أبیه عن حمران بن أعین قال: کان أبو محمد علی بن الحسین ع قاعدا فی جماعة من أصحابه إذ جاءته ظبیة فتبصبصت و ضربت بیدیها فقال أبو محمد أتدرون ما تقول الظبیة قالوا لا قال تزعم أن فلان بن فلان رجلا من قریش اصطاد خشفا لها فی هذا الیوم و إنما جاءت إلی تسألنی أن أسأله أن تضع [یضع‏] الخشف بین یدیها فترضعه فقال علی بن الحسین لأصحابه قوموا إلیه فقاموا بأجمعهم فأتوه فخرج إلیهم قال فداک أبی و أمی ما حاجتک فقال أسألک بحقی علیک إلا أخرجت إلی هذه الخشف التی اصطدتها الیوم فأخرجها فوضعها بین یدی أمها فأرضعتها ثم قال علی بن الحسین ع أسألک یا فلان لما وهبت لی هذه الخشف قال قد فعلت قال فأرسل الخشف مع الظبیة فمضت الظبیة فتبصبصت و حرکت ذنبها فقال علی بن الحسین ع أتدرون ما تقول الظبیة قالوا لا قال إنها تقول رد الله علیکم کل غائب و غفر لعلی‏ بن‏ الحسین‏ کما رد علی ولدی

از حمران نقل می‌کند که امام سجاد علیه السلام با گروهى از یارانش نشسته بود که ماده آهوئى نزد ایشان آمد و دمش را تکان داد و دستهایش را بر زمین زد امام فرمود: می‌دانید این ماده آهو چه می‌گوید، گفتند: نه، فرمود: او گمان می‌کند که فلان بن فلان- مردى از قریش- امروز بچه او را شکار کرده، و همانا آمده تا من از او بخواهم بچه‏اش را پیش او ببرم تا شیرش دهد. و آنگاه آن حضرت به یارانش فرمود: بلند شوید و همه برخاستند و نزد آن شکارچى آمدند و او بیرون آمد و به امام علیه السلام گفت: پدر و مادرم قربانت براى چه چیزی اینجا آمدی، فرمود: بحق خودم بر تو از تو  می‌خواهم بچه آهوئى که امروز شکار کردى بیرون بیاوری شکارچی بچه آهو را  و نزد مادرش گذاشت و آن را شیر داد و امام فرمود: فلانى از تو در خواست می‌کنم که بچه آهو را به ما ببخشى، گفت همین کار را کردم و آن را به سوی مادر آهو رها کرد، و آن آهو پوزه خود را بر  زمین زد و دم تکان امام علیه السلام فرمود: می‌دانید چه گفت؟ گفتند: نه، فرمود: گفت: خدا هر غائبى را بشما برگرداند و علی بن الحسین را بیامرزد چنانچه بچه‏ام را به من برگرداند.

صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم ؛ ج‏1 ؛ ص352، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی - ایران ؛ قم، چاپ: دوم، 1404 ق.

اینها تنها نمونه‌هایی از کرامات امام سجاد علیه السلام در کتب شیعه و سنی بود.